سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

برای سپهر و سوگند...................گلهای همیشه بهار زندگی ام

پسر شیطون من

سلام جو جوی مامان امروز بازم یبوست داشتی و خیلی اذیت شدی ولی خدارو شکر الان حالت خوبه و لالا کردی منم فرصت و غنیمت دونستم واومدم   برات یادداشت بنویسم. دیشب نمیخوابیدی همش بهونه میگرفتی ،تا گهواره وایمییستاد صدای توهم در میومد ازبس گهوارتو تکون دادم دستم درد گرفت اما بلاخره خسته شدی و خوابت برد.منم تونستم بخوابم. تازگیا خیلی شیطون شدی همش میخوای بازی کنی ،دوست داری تو بغل بگردونیمت ،با تعجب این ور و اون ور و نگا میکنی ،اونوقته که خیلی خوردنی میشی.به روشنایی خونه عزیز جونینا خیلی علاقه داری،وقتی چشمت بهش میافته از ته دل میخندی . گل قشنگم چند روز که داره بارون میباره آخه فصل پاییز از راه رسیده .این اولین پاییز بعد از تولد توس...
12 فروردين 1391

دو ماهگی

 سپهرم سلام الان که دارم برات تو وبلاگت یادداشت میذارم، صبحه ،توخوابیدی ومن پشت میز کامپیوترم . عزیز دلم دیروز تو دو ماهو تموم کردی ووارد سه ماه شدی. واسه همین دیروز بردمت مرکز بهداشت و واکسیناتور واکسن دو ماهگیتو تزریق کرد. قربون پسر گلم بشم که مثل فرشته ها خوابیده بود وموقع زدن واکسن به پاش کمی گریه کرد و وقتی بغلش کردم آروم شد و دوباره تو بغلم خوابش برد. حالا میخوام از کارهایی که میتونی و دوست داری انجامشون بدی تو وبلاگت بنویسم : دیگه میتونی سرتو نگه داری و کنترلش کنی . ازآب سرد خوشت نمیاد و آب گرم دوست داری. وقتی روتو با پتو میکشم پاهای کوچولوتو تند تند تکون میدی و پتو رو از روت باز میکنی. از آویز تختت خوشت میاد و...
12 فروردين 1391

ماجرای دکتر بردن پسری و خوردن فرنی برای اولین بار

سلام پسر خوشگل من یکشنبه من و بابایی بردیمت پیش اقای دکتر صادق زاده تو مطب دکتر لالا کرده بودی یه خورده بعد چشمای قشنگتو باز کردی و با تعجب فراوان همه جارو نگا کردی.خواستی بلندت کنیم .سر پا که شدی به هر کس که اونجا بود خندیدی.خلاصه تو مطب سوژه شوده بودیم همه به ما نگا میکردن بس که شما به همه میخندیدی. مخصوصا به یه پسر توپولو که فکر میکنم دو ساله بود میخواستی بری بغل اون. خلاصه نوبت ما شد و رفتیم داخل مطب.تو بغل بابایی بودی و با تعجب داشتی به آقای دکتر نگا میکردی .دکتر داشت به ما توضیح میداد که چه بکنید و چه نکنید و شما فکر میکردی که دکتر داره شمارو میخندونه شروع میکردی به خندیدن و صدا در آوردن.اقای دکتر هم همش برای شما کلمه جان رو است...
12 فروردين 1391

سال نو مبارک

سلام شکوفه گیلاسم سال نو مبارکت باشه عزیز دلم.خوش به حال من و بابایی که امسال رو با حضور تو جشن گرفتیم. لحظه تحویل سال نو نشسته بودی رو پای بابایی و داشتی با اون چشای قشنگت تلویزیون رو نگا میکردی ومن کنار تو و بابایی داشتم دعای تحویل سال رو زمزمه میکردم .تو متعجب از این حرکات .و من و بابایی خوشحال به خاطر حضورت. و حالا  هشت روز که از اومدن بهار میگذره. آخرین پستی که برات گذاشتم مربوط میشه به سال پیش. و این اولین پست امساله.گل قشنگم ما طبق برنامه ریزی که داشیم اول فروردین رفتیم به یه مسافرت چهار روزه به همراه عزیز جون و آقا جون  و خاله زهره . خیلی خوش گذشت. خیلی وقت بود که به مسافرت نرفته بودم .همیشه مسافرتامون ختم میشد...
8 فروردين 1391